دومین سالگرد عقد
من اومدم پس از یکسال که از راه اندازی این وبلاگ میگذره بازم بنویسم.
هرچی فکر میکنم یادم نمیاد برای چی نوشتن رو کنار گذاشته بودم
بگذریمممم
و امممممما
یادش بخیر دو سال پیش در چنین روزی و در همچین ساعتی خطبه عقد در محضر خونده شده بود و رفته بودیم آتلیه
یه احساس گنگی داشتم،به خاطر مسئله ای که در محضر افتاده بود، خیلی شاد نبودم ولی از این بابت که به حسین جونم رسیده بودم و زندگی جدیدی را در کنارش می خواستم شروع کنم خوشحال بودم
خلاصه بعد از آتلیه برای مراسم رفتیم خونه ما،یه مراسم مختصر و جمع و جور بود با حضور عمه ها و عموها و دایی و مادربرزرگ من و خانواده و چند تا از بزرگان فامیل حسین. مراسم هم با صرف شام به پایان رسید.
دلم میخواست کل روز رو شرح بدم تا در خاطرم مرور بشه و اینجا هم ثبت بشه. اما عجله دارم میخوام برم دندانپزشکی.
بای تا بعد